در جستجوی زندگــی
اما من تنها من خوبم ... من آرامم... من قول داده ام... فقط کمی بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی میکند روزهایم کـــــش آمده هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم... روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان من اند ولی نمی بارند چون من خوبم ... من آرامم... من قول داده ام... تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد... خداحافظ رفیق نارفیق من .. ! چه سان دلداده ات بودم..! تو رفتی و ندانستی چه سان برسوگ احساسم شبی صد شمع می بندم..! تو رفتی و من آخر هم نفهمیدم ای مهربان یارم
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم ...
تو هم رفتی …
تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی ..!
تو رفتی و نفهمیدی که من دیوانه ات بودم
چه شوری در من افکندی
تو رفتی و دل من مرد
رفاقت سوخت
صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد..!
خداحافظ رفیق نارفیق من..!
از این بیداد بیگاهت چه سان چون بید می لرزم..!
دلم هرگز نمی پنداشت تو هم چون دیگران باشی
تو هم چون بیوفا مردم
رفیق نیمه راه عمر من باشی!
چرا از عشق ترسیدیم؟!
چرا از بیم شور و مهر و شیدایی
مثال موج لرزیدیم؟!
خداحافظ رفیق نارفیق من!
خداحافظ نمی گویم تو را ای مهربان همراه..!
که می خواهم تو را تا لحظه بدرود عالم یار خود دانم
که می خواهم
وجودم را فدای لحظه دیدار تو سازم
خداحافظ نمی گویم
نرو…
خداحافظ
.
.
نمی گویم!
Design By : Pichak |